محل تبلیغات شما



چند روزی بود که مادربزرگم ( مادر پدرم) -بهش می گفتیم بی بی جان- حال ندار بود و کم غذا و کم حرف شده بود نگاهاش پر از حسرت بود و بوی خداحافظی می داد . یک هفته آخر به دیدنش نرفتم .

شب اول محرم در حال لباس پوشیدن بودیم که به دیدن بی بی جان بریم خاله ام زنگ زد که مامانت می گن زودتر برو خونه بی بی حالشون اصلا خوب نیست و من فهمیدم که بی بی فوت شده عمرش زیاد بود الته برای منی که به 50 سالگی هم امیدی ندارم 93 سال زندگی کرده بود و این 14 سال آخر رو خونه نشین بود و تمام این مدت به نشستن در مجلس ترحیم و عزاداری گذشت . 

دیشب برای اولین بار به تکیه رفتیم و به اندازه ای که دختر بزرگترم غر زد برگردیم بسه دیگه آسمان همون قدر ذوق کرد و راه رفت و زمین خورد و با کتاب قران ها بازی کرد به بچه ها کمی نزدیک شد و حتی با اینکه اسباب بازی اش را گرفت باز هم خندید و از این ارتباط و تعامل خوشحال بود . 

گاهی دو کلمه ای حرف می زنه مثلا از خونه برادرم که بیرون امدیم گریه می کرد و می گفت:آدا. بیم اوجا

-چقدر پلو مرغ مجلسی رو دوست داره .

- این روزها کمتر غذای مخصوص خودش براش درست کردم کمتر خونه بودیم .

- دست جمعی سرماخورده ایم و آسمان مماغ آویزان 

- شاید فردا مهمان داشته باشم برادر تهرانی همسرم البته هنوز شاید .

- و اختلاف ها برای فروش زمین مشاع با برادرهای همسرم همچنان پا برجاست فقط یکی قصد فروش ندارد و همه فامیل را به جان هم انداخته .

دعا کنید برای حل این اختلاف های به ظاهر کوچک که با خودش گله و شکایت هایی به دنبال میاره که شاید سالها ازش گذشته فقط باعث دلچرکین شدن میشه .

- به حق این شب های عزیز تو همه خونه ها شادی لبخند و اشتی جاری باشه .

-آسمان فردا مراقبت بهداشت داره 


امشب دو سه متری راه رفت بدون کمک نمی دونم خسته می شه می ترسه و یا احتیاط می کنه ولی دل به راه رفتن نمی ده و ترجیح می ده دست بگیره به دیوار . 

فداش بشم یک دندون دیگه هم کمی سر زده تو دهنش .بالا

امروز تونستم نصف زرده تخم مرغ را با کلک ماست موسیر بهش بدم و بوی سیر مانع رسیدن بوی تخم مرغ میشد اندازه یک انگشت دست هم نان بربری خورد این نان را بیشتر دوست داره . 

براش یک تل موی خوشگل درست کردم با یک ردیف گلهای ریز توری مواد اولیه اش حدود هفت تومن شد . دو تا دونه از گلها را روی یقه ب لباسش دوختم و تل و لباسش ست شدند . 

دخترم را در مدرسه فرهنگ ثبت نام کرده بودیم و که از مدرسه شاهد زنگ زدند امتیازش به مدرسه شاهد رسیده کلی خوشحال شد و رفتیم لباس فرم مدرسه قبلی را پس دادیم و برای این مدرسه سفارش دادیم که امشب حاضر شد و تحویلش گرفتیم دیشب هم کفش کتونی خرید و امشب لوازم التحریر تقریبا برای مدرسه خریدی نداره و کلی خوشحاله . 

راستی امروز تولدم بود و همسر با یک شاخه گل رز و یک جعبه شیرینی و مقداری پول توی پاکت از در درآمدند . 

مادر شوهرم نهار دعوت بودند خونمون که من گل کاشتم و به جای آبغوره سرکه ریختم توی خورشت قورمه سبزی . 


آسمان کوچک ما تمام سعی خودشو داره که ارتباط کلامی برقرار کنه و جالب اینجاست که اول کلمه کامل رو ادا می کنه و بعد یاد می گیره که مهم نیست و نباید زیاد خوشو خسته کنه و خلاصه میگه 

یعنی این بچه ها عشق اند و زحمت بسیار الان از خستگی نا ندارم فردا هم مهمون دارم و تا می بینه دو دقیقه یک جا نشستم بنا بر نق نق می ذاره کلا فکر می کنه باید دربست درخدمتش باشم . مثل الان که من پشت میز نشس

خوب کلی نوشته بودم و ردم روی دکمه ثبت نوشته زدم که دیدم ارسال نشد و خانومچه پریز مودم را کشیده بودند تو این فاصله اتصال مجدد رفت شام خورد و آب و الان اراجیف بهم می بافه و کاملا نا مفهوم فقط پیداست که خوشحاله سیر و خشکه و غمی نداره دیگه . 

کلی نوشته بودم که خلاصه می کنم تیتر وار ، کلماتی که میگه:

انجی = انجیر        آب مِ=آب می خوام      دویه دویه دویه دویه = دارم آواز می خونم خوشحالم 

اوتاد= افتاد      اداخ= انداختم          ایز= بریز         نام نام = یک غذای خوشمزه می خوام

جیه یا شی آبه = شیر مامان          اوله= حوله ( تلفظش با همون وزنه)     کتاب = تابه

از دیروز اصرار داره خوش غذا بخوره قبلا کمتر بود ولی این دو روزه جدی تر شده 

فردا دوشنبه روز تعطیل منه و خواهرشوهرم رو دعوت کردم همون تو مشهد زدم لیوانش رو شکستم .

دوباره نق نق شروع شد و با من دست به یقه شده 

وای سرم رفت


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار ادیان و مذاهب